جامعه مجازی نوشته
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : ارمین

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻭﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﮑﻮ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﯽ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﯼ .. ﺣﺲ ﮐﻨﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮﯼ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﯽ

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : ارمین

خــــــــــــــــدا ! کــی کـــاتــ میــدهی ؟! هـــزار بـار یـــکــ پـــلان را گـــرفته ای ؛ مــــن بــازیگـر خوبــی نـمی شــوم ، بــــــــــــاور کـن !!

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : ارمین

الهی دلت را ببینم شکسته به ماتم نشسته به کنج دو شهلای چشمت غمی جا گرفته به سنگ سیاه دلت حسرتی پا گرفته الهی ببینم که دل خون شدی پی نازنینی چو مجنون شدی الهی ببینم که عاشق شدی سیه پوش همچون شقایق شدی که شاید بدانی تو درد مرا بهار آوری فصل سرد مرا

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : ارمین

وقتي كه برگـــــــــی رو زمين می افته حس ميكنم گـــــــــريه ی بی صـــداشو حس ميكنم چی می گذره تو قـلـــبش وقتی می بينه مـــــــــرگ لحظه هاشو آخـــــــــه منم يه برگ خــــــشک و زردم كه بی صدا يـــــه عـــــــــمره گريه كردم وقتی با چشمــــــام می بينم كه يك برگ سيلی بی جا می خوره از تگـــــــــرگ پــــا ميزاره خـــــــــزون به باغ دلـــــم باز كــــلاغا سر می دن آواز مــــــرگ يـــــــخ ميزنه تو سينه قلب پوچـــــم آخــــــه من از تبـــــــــار اين خزونـــــــم وقتی كه پـــــرپـــــر ميشه گــــــل تو گلدون خـــــــاليه از كـــــــــبوترا آسمــــــون حبــــاب بغضـــــــــم تو گـــــلو ميشكنه ابـــــر چشــــــام دوباره ميشه بــــارون كـــــــــبوتر دلم به فكر كـــــــــوچه براي من زندگـــــــــی سرد و پوچه زندگـــــــــی سرد و پوچـــــــــه

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : ارمین

نمی دانم چه می خواهم خدا یا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت بدامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند دل من ای دل دیوانه من که می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : ارمین

این تنگی نفس که در قفس می کشیم ما ، کفران نعمتی است که در باغ کرده ایم

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : ارمین

کاش می دیدم چیست انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست آه ، وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه ، وقتی که تو چشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوی این تشنه ی جان سوخته ، میگردانی موج موسیقی عشق از دلم میگذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم میکند ، ای غنچه ی رنگین ! پرپر ! من در آن لخظه که چشم تو به من می نگرد برگ خشکیده ی ایمانم را در پنجه ی باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز ! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر اهتزاز ابدیت می بینم نگاه امروزت نگاه تابانت گرمی فروغ چشمانت بتی انداخته در جانم که تا ابد گرم است زمستانم

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : ارمین

حوا اگر نبــــــــــــــود تو آدم نمی شدی اشرف خلایق عالـــــــــــــم نمی شدی شربودی و برای خـــــــــــــــــــدا درد سر حوا اگر نبود از ســـــــر او کم نمی شدی در جنگل ممنـــــــــــــــــــــــــــوعه ی خدا گندم که هیچ ، لایق جو هم نمی شدی یک شب در انزوای زمان خاک می شدی دیگر حریف لشکر مــــــــاتم نمی شدی آدم بدان که حــــــــــــــــــــــــــــوا اگر نبود اصلا بساط عشـــــق فراهم نمی شدی حوا تو هم بدان که آدمـــــــــــی اگر نبود

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : ارمین
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از دست می رود حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد تن داده ام به این که بسوزم در آتشت حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم ! وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
 
یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : ارمین

دوباره خنده... کمی هم چاق شدم ! خیلی زیاد از عشق متنفر عشق ، شاید عشق زود هنگام .به من آموخت که دیگر هرگز نشوم عاشق........................................! من به بخشندگی ام اعتماد چندین ساله دارم و او را ، آن ظالم را هزار بار برای هزارویک ظلم و بی وفایی و خطایش می بخشم و از خدا میخوام در هرجای این کره خاکی که هست شاد باشد درست مثل من گاهی اوقات ، فقط گاهی اوقات دلم برایش سخت می سوزد ، تنهاست تنها ست ، حتی تنها تر از من ، من همه را دارم غیر از او درست برخلاف آن روزها که فقط او را داشتم ولی فقط او بود و دیگر هیچ ، حالا فهمیدم که چقدر تنها بودم. حال و هوایم عوض شد با سار پشت پنجره جایم عوض شد مثل سابق شعر می بافم فقط باخیلی تغییر، قافیه هایم عوض شد حال و هوایم عوض شد بدرود ای عشق همیشه دروغ و سلام ای زندگی پر فروغ

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 153
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

پشتیبانی